16 سال گذشت.
16 سال از آخرین باری که بهار دشت لار را دیده بودم گذشت. سال 1377 بود، آخرین سال مجاز ماهیگیری در رودخانه لار و پس از آن ممنوعیتی نابخردانه و مخرب که لار را هم از ما گرفت.
گرچه امسال کمی دیر رسیدیم به لار ***** دردسر های گذر کردن لتیان به کنار
راه ایرا و علایین سپری شد شب تار ***** عالمی داشت کمردشت ز بالای گدار
ماه از پشت دماوند گل افشانی کرد ***** نقره پاشید و جهان یکسره نورانی کرد

سالهای ابتدایی دهه 70 تیم ماهیگیری سه نفره ما متشکل از من و مهرداد و محمد همیشه برنامه چند ماه آینده خود را آماده داشتیم. برنامه ماهیگیری سالانه ما اردیبهشت هر سال با چند برنامه اردک ماهی در تالاب انزلی و آب بندان های نور آغاز میشد تا به زمان اوج خود در ابتدای خرداد برسد. آن سالها فصل صید قزل آلا در بیشتر مناطق از جمله لار از اول خرداد آغاز میشد و ما هم از 31 ازدیبهشت به مدت سه شب بساطمان در کنار دریاچه لار پهن بود. آن سالها بیشتر پاتوق ما منطقه تفرجگاه و نزدیک چشمه بهشتی بود هر چند که گهگاهی هم در دهانه دلیچای، ارباب مهدی، آب سفید و یا موسی کش مستقر میشدیم.
نوبهاران و لب رود و جه مهتاب شبی ***** غلغل آب در افکنده به ساحل طربی
جویباران همه لولند و به هذیان تبی ***** نهد این سر به سری آندگری لب به لبی
پرد از آب برون ماهی دیوانه و مست ***** شاهد سیم تنی جلوه کند باده به دست
اما لذت بخش ترین زمان برای ما از دهم تا پایان خرداد ماه و ماهیگیری در رودخانه اصلی لار رقم میخورد. در آن سالها با توجه به حجم بارشها و برف کوهستان آب رودخانه تا نیمه خرداد به شدت گل آلود بود و از این زمان تا اواخر خرداد به تدریج شفاف میشد. در طی این دوره روش ماهیگیری ما هم بسته به شرایط آب از طعمه طبیعی به طعمه های مصنوعی تغییر پیدا میکرد و با شفاف شدن کامل آب لذت مبسوطی هم از ماهیگیری با لانسه و پشه برده و در نهایت پرونده رودخانه لار را در نیمه تیر برای یک سال بایگانی میکردیم.

دارد از پولک سیمین به تن صاف زره ***** زده بر باله به هر گوشه ز پولاد گره
سازد از موج کمانی و نهد تیر به زه ***** گذر از آب کند چون گذر ماه ز مه
دره از سبزه و گل رشک بهشت است انگار ***** آسمان حاشیه ای بر لب کشت است انگار
امسال و در آخرین پایان هفته اردیبهشت ماه فرصتی دست داد تا پس از 16 سال بار دیگر قدم بر این طبیعت زیبا گذاشته و ضمن کسب لذت از هوای پاک و زیبایی های بصری منطقه، به تجدید خاطراتی قدیمی بپردازم. آب رودخانه نسبت به گذشته خیلی کم شده بود و شرایط آن نسبت به گذشته حدود 20 تا 30 روز جلوتر به نظر میرسید. سطح آب دریاچه 10-15 متر پایین رفته و مصب دریاچه هم بیش از 3 کیلومتر (حدود 25%) نسبت به آن سالها عقب رفته بود. در عوض هوا هنوز همان بود، هوای متغیر و معمولا سرد، به همراه تعویض مداوم شرایط بارش بهاری با آفتاب سوزان که بوی هر چه گیاه و نبات بود را به درون ریه ها سرازیر مینمود.

نتیجه این سفر کوتاه را در دو پست با شما شریک خواهم شد. در این قسمت به یادآوری شعری از آقای احمد زاده در مورد لار به همراه تصاویری از این منطقه بسنده نموده و در عوض در پست بعدی معرفی تصویری نسبتا کاملی از نقاط دیدنی این منطقه خواهم داشت.
لعبت ماه رخی زد لب چادر به کنار ***** کرد با ناز سلامی و سوال از دوبرار
برد با گردش چشمی ز دلم تاب و قرار ***** گفتم این وقت شبت با دوبرار است چکار
خسته راهی و آرام درین جا بهتر ***** مرد قلاب زدن نیست کس از ما بهتر
دیدمش از پی او لعبتکان دگرند ***** هر یکی از دگری نازتر و خوبترند
همگان نور دو چشم و همگان تاج سرند ***** گر چه باور نتوان کرد که اینها بشرند
صحن بستان ارم، خیمه ما شد به دمی ***** چادر از محضر حوران حرم شد ارمی
نازنین حرفه قلاب زدن میدانست ***** میله و چرخ و گره در همه فن میدانست
جای صید قزل پای چمن میدانست ***** لانسه ها را همگی خوب چو من میدانست
صحبت قایق و تور و لب دریا میکرد ***** چشم من گاه که یک گردش بیجا میکرد
پشه ها بسته و آماده فردا میشد ***** هرزه گرد و نخ قلاب مهیا میشد
چرخ روغن زده از بسته خود وا میشد ***** صحبت شوک و کپور و قزل آلا میشد
کودکان خفته خواب خوش شیرین بودند ***** که ورق های گل نرگس و نسرین بودند
صبح خندید به یکبار و مه آرام گرفت ***** قرص خورشید تماشای لب بام گرفت
دلبر از زحمت قلاب زدن کام گرفت ***** پیش بود از من و آنقدر که انعام گرفت
زود پروانه او پر شد و من وا ماندم ***** هر چه قلاب زدم باز ازو جا ماندم
عاقبت شد سخن از خواهر و از مادر من ***** آنچنان داد نشانی که نشد باور من
گفت شادم که تو بودی و شدی یاور من ***** گفته بس وصف تو در خانه به من همسر من
عرق شرم ز پیشانی من زد بیرون ***** عالمی داشتم آن روز به صحرای جنون



+ نوشته شده در پنجشنبه یکم خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۲۴ ب.ظ  توسط نادرالحکما دواساز