And the road becomes my bride
زمان: ميانه تعطيلات نوروزي
مكان: جاده شيراز به بوشهر، حد فاصل دشت ارژن تا چنار شاهيجان
دقايقي پيش و پس از توقفي كوتاه در دشت ارژن دوباره پشت فرمان نشسته و مسير را به سمت بوشهر ادامه ميدهم. طبق معمول در چشمه پر آب دشت ارژن دست و صورت را شسته و مثل بچه هاي خوب و مودب به سراغ فروشندگان محلي رفته بودم. آخر ماست و كنگرهاي اينجا يك چيز ديگر است، و من هم كه به اندازه كافي شكمو. تازه خوردن چغاله بادام در اولين روزهاي سال هم مزه خودش را دارد. كي ميتوان تا ارديبهشت و رسيدن چغاله بادام به تهران صبر كرد؟
و هم اكنون دوباره من در پشت فرمان نشسته و در عروس جاده هاي نوروزي ايران در حال راندن. زيباترين جادهاي كه ميتوان در تعطيلات نوروزي پيمود، البته از نظر شخص خودم. نظر ديگران هم اصلا برايم مهم نيست. خصوصاً آنهايي كه جادههاي شمال را زيباترين ميدانند. حاضرم قسم بخورم بيش از ۹۰ درصدشان تا بحال با ماشين ۵۰۰ كيلومتر هم از تهران دور نشده اند و چشمانشان بر بسياري از زيباييهاي اين مرز و بوم بسته مانده است. بگذار در همان توهمات خودشان بمانند، حضور اينان در اين راهها فقط باعث افزايش ترافيك است.
با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي
تا بي خبر بميرد در درد خودپرستي
… And the road becomes my bride
... و جاده عروسم ميشود
موسيقي با صداي بلند در حال پخش است. ترانه در همه جا سير ميكنم Wherever I may roam از گروه متاليكا. جداي از متن زيبا، عنصر تاثير گذار اين آهنگ، نواي شرقي آن است كه در سرتاسر آهنگ به گوش ميرسد و در تركيب اعجاب انگيز گيتار الكتريك و درام، به همراه سولوي فراموش نشدني گيتار، سبب خلق ترانهاي بدون تاريخ مصرف گرديده است. همراه با صداي خشن و نخراشيده جيمز هتفيلد منهم با خودم زمزمه ميكنم:
… And the road becomes my bride,
I have striped of all but pride,
So in her I do confide,
And she keeps me satisfied,
Gives me all I need …
و جاده عروسم ميشود،
از همه چيز محروم شدهام الا غرورم،
پس به او (جاده) اطمينان كرده و خود را به او ميسپارم،
و او مرا راضي نگه داشته،
و هر چه نياز دارم در اختيارم ميگذارد ...
جاده بر بلنداي دامنه سمت راست دره اي بزرگ و عميق قرار دارد، آنقدر بزرگ كه درههاي همه جاده هاي شمال در كنار هم در آن جا ميشود و تازه شايد جا اضافه هم بيايد، از بابت ارتفاع كه حتما جا خواهد داشت. ياد درسهاي علوم دوره راهنمايي ميافتم. نمونة شاخصي از دره هاي وي شكل كه توسط جريان آب ايجاد شده است در مقابل ديدگانم قرار دارد. در سمت چپ دره اي عميق و در سمت راست كوهي بلند قرار دارد. جاده كاملا مهندسي ساز و استاندارد است. اثر متههاي باقيمانده بر بخشهايي از صخره هاي سمت راست جاده نشانه اي از صعوبت كار و تلاش خستگي ناپذير سازندگان اين راه است.
دلم ميخواهد اتومبيل را متوقف كرده و به تماشا بايستم ولي همراهانم حوصله اين جور كارها را ندارند. از طرفي به كلي وقت ناشناس هم هستند كه در سفر حسابي من را عصباني ميكند. قرار بود صبح ساعت ۹ از شيراز به راه بيفتيم ولي حضرات تا ساعت ۱۳ از شيراز خارج نشدند. اوج عصبانيت من هم موقعي بود كه يكي از ماشينها عليرغم تاكيد من و بدون هماهنگي به سمت حافظيه پيچيد. اكنون ساعت ۱۴ بود و ما هنوز نهار نخورده بوديم. از صدقه سر دولت خدمتگذار آن سال ساعتها را هم به جلو نكشيده بودند و هوا ساعت ۱۸.۳۰ تاريك ميشد. هدفم اين بود كه قبل از تاريكي هوا وارد بوشهر شويم كه ديگر از غير ممكن بودن آن مطمئن بودم. مجبور بودم جهت صرفه جويي در وقت قسمتي از برنامه آن روز را كنسل كنم و تنها برنامه پيش رو در آن روز ديدار از شهر بيشابور و تنگ چوگان بود. خودم شخصا خيلي از اين قضيه ناراحت بودم. ميخواستم در اين سفر از آثار باستاني اين دو محل عكس بيندازم ولي ديگر فرصت نميشد. اگر براي نهار به آنها ميگفتم كه فقط يك نيش ترمز بزنند حداقل ۲ ساعت براي حركت مجدد لفتش ميدادند. و باز اين من بودم كه در اوج عصبانيت به ماشينم گاز داده و به سمت جلو ميرفتم.
با خودم گفتم ايكاش يك بار اين جاده را به تنهايي ميپيمودم تا بتوانم در هر نقطه اي كه دلم خواست توقف كنم. يا اصلا از دشت ارژن پياده به كازرون بروم. اين ديگر خيلي رويايي بود. ديگر حواسم به جاده نبود، چشمها و دستهايم به طور غريزي ماشين را هدايت ميكردند ولي خودم در سفر تك نفرهاي در اعماق روياهايم سير ميكردم. در ذهنم مكانهايي را كه بايد براي عكاسي از مناظر اطرافشان متوقف ميشدم مرور ميكردم. صخره هاي سمت مقابل دره، تنگه زيباي ابوالحيات و جنگل تنك پس از آن، باقيمانده هاي شهر باستاني بيشابور و معبد آناهيتاي آن، نقش برجسته هاي تنگ چوگان و صعود به غار شاپور و نهايتا ديداري از درياچه پريشان. پس از آن دوباره به مسير اصلي برگشته و آن را ادامه ميدهم. با عبور از كُنار تخته به قسمت سرازير راه كه بي شباهت به هزار چم جاده چالوس نيست رسيده و در كف دره آن در كنار رود دالكي قرار ميگيرم. به ياد ميآورم كه هميشه دوست داشتم اين رودخانه را امتحان كرده و قلابي در آن بياندازم. تا كي قسمت شود. به دالكي كه برسم اگر خانمم همراهم باشد بايد سري به نخلستانهاي سمت راست در آنسوي رودخانه هم بزنيم، آخر او عاشق درخت نخل است، هر چند كه پيش از ازدواج با من به غير از نخل هاي تزئيني كاشته شده در ميان بلوارهاي شهرهاي مازندران از نزديك نخلي را نديده بود.!!! با عبور از شهر برازجان و ديدن درختهاي چتري كنار جاده وارد آخرين قسمت راه ميشوم كه بزرگراهي صاف و مستقيم، بدون پيچ و پستي و بلندي است. در اين قسمت بايد حواسم مرتب به عقربه كيلومتر شمار باشد، آخر اين قسمت محل فعاليت دوربينهاي كنترل سرعت و كبرا ۱۱ها (عزيزان محترم كنترل نامحسوس) است.
بوشهر يكي از شهرهاي مورد علاقه من است. در بين مراكز استان پس از اصفهان و شيراز بيشترين سفر را من به اين شهر داشتهام. اينجا مسكن خونگرم ترين و مهمان نواز ترين مردم ايران است. مردمي سختكوش و زحمتكش كه از تلاش در جهت رفع محروميت منطقه در هر شرايطي دست بر نميدارند. براي كسي كه در فواصل طولاني به اين شهر سفر ميكند، تغييرات كاملا مشخص و در معرض ديد ميباشد. وسعت شهر بعد از جنگ زياد شده است ولي آثار تاريخي آن در اين ميان قرباني نشده اند، البته كم لطفي هم كم نديده اند. بازار سنتي و قديمي شهر با وجود ساخت مجتمع هاي تجاري جديد هنوز به فعاليت خود در محيطي خاطره انگيز ادامه ميدهد. در گذشته قسمت اعظم ساحل غربي شبه جزيره بوشهر از ميدان فرودگاه تا اسكله جلالي در اختيار پايگاه هوايي اين شهر بود كه در سالهاي نخست دهه ۷۰ با اقدام قابل تحسين مسئولين و با ديوار كشي مجدد پايگاه هوايي آزاد شده و يك بلوار ساحلي، به همراه گردشگاهي زيبا به طول بيش از ۳ كيلومتر در آن ايجاد شد. در اين ميان تنها جاي كشتي رافائل كه پيش از جنگ در شماليترين نقطه شهر لنگر انداخته بود خاليست.
فكر كردن به خوراك ميگو و خورشت قليه ماهي باعث بلند شدن صداي قار و قور شكم من و قطع شدن روياهايم شد. به سمت چپ و پايين نگاه كردم. تنگه ابوالحيات از آن بالا ديده ميشد و من در حال ورود به قسمت سرازير راه جهت رسيدن به آنجا بودم. با خودم انديشيدم كه براي نهار اين گروه وقت نشناس بعد از تنگه توقف خواهم كرد و باز گوش سپردم به قسمت پاياني موزيك در حال پخش:
Anywhere I roam,
Where I lay my head is home,
Carved upon my stone,
My body lie, but still I roam …
Wherever I may roam …
به هر كجا كه روم،
جايي كه سر بر بالين نهم خانه من است،
بر سنگ مزارم حك شده است،
كه بدنم اينجا خفته است، ولي هنوز در حال پرسه زدنم ...
در همه جا سير ميكنم ...
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۲۱ ب.ظ  توسط نادرالحکما دواساز