از ۳ ماه مانده به عيد، برنامه مسافرت تعطيلات سال نو را ريخته بودم. قرار بود ۴ روز اول سال را به صورت شيفت سر كار باشم و بعد تا پايان تعطيلات به مسافرت برويم. مقصد پيشبيني شده شهرهاي شهركرد، ايذه، مسجد سليمان، دزفول، دره شهر و ايلام بود. همه برنامهها رو چيده بودم و ميخواستيم سفر رو از روز ششم فروردين شروع كنيم كه در شب قبل از سفر با مخالفت عرفان مواجه شديم. ميخواست تا ما هم به همراه پدربزرگهايش به شمال برويم.
هر كاري كرديم، حريف اين بچه ۱۰ ساله نشديم و نهايتا ما هم رفتيم شمال. شلوغي راه و كمربند ساحلي واقعا كلافه كننده بود. مسير بين علمده و نور، از ويلاي اين پدربزرگ تا آپارتمان آن يكي كه كمتر از ۴ كيلومتر بود هر روز بيش از يك ساعت از وقت ما را در مسير رفت يا برگشت تلف ميكرد. ولي چه ميشد كرد؟ اختيارم دست خودم نبود و تابع بچه ها بودم.
ياد حرف پدرم افتادم كه ميگفت: آدم خر بشه ولي بابا نشه. البته اينو نگفته بود كه آدم اول خر ميشه و بعد بابا.
به هر حال در اين بين فرصتي دست داد تا ديداري از منطقه كجور داشته باشيم. از پل دوآب در جاده چالوس وارد شديم و پس از عبور از شهر هاي پول، كجور و روستاهاي كدير و گلندرود به علمده برگشتيم. در فاصله بين كدير و گلندرود، در قسمتي از مسير، بر روي خط الراسي حركت ميكرديم كه در زير پايمان در دو طرف، دريايي از ابر قرار داشت.
جاي همه شما واقعا خالي بود.

درياي ابر، جاده كجور به گلندرود

درياي ابر، جاده كجور به گلندرود

درياي ابر، جاده كجور به گلندرود

درياچه سد خاكي اليمالات، جاده نور به چمستان

درياچه سد خاكي اليمالات، جاده نور به چمستان
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۸۷ ساعت ۱۲:۵۸ ق.ظ  توسط نادرالحکما دواساز