امسال هم مثل هر سال برنامه تابستانی منطقه گهر را در زمان موعود اجرا کردیم و منتظر نشستیم تا سال بعد و برنامه بعدی آن منطقه. مطابق معمول گزارشی هم از برنامه در وبلاگ نوشتیم.
امسال تصمیم داریم بعد از مدتها چند برنامه درست و حسابی ماهیگیری دیگر هم ترتیب دهیم تا دیگر به اکتفا به تک برنامه گهر مشهور نباشیم. اگر مشکلی پیش نیاید هفته آینده سفری اکتشافی به منطقه بازفت در استان چهار محال و بختیاری خواهیم داشت و بعد از سالها برنامه ریزی هفته ای را در دل طبیعت دره جنوبی زردکوه به گردش و ماهیگیری خواهیم گذراند. برنامه ای که بیش از ۱۵ سال در مخیله من خاک خورده و تاکنون اجرایی نشده بود. همچنین در پاییز نیز سفری به آبهای نیلگون خلیج فارس داشته و تلاشهایی را برای ماهیگیری دریایی خواهیم داشت. برنامه ای که اگر خدا بخواهد بعد از مدتها گرد و خاک از لوازم ماهیگیری سنگین و آب شور ما خواهد زدود.
با توجه به گزارش مبسوط سال گذشته در مورد پیمایش دره گهر رود و معرفی دریاچه گهر و دره نی گا که طی شش پست (۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و۶) نوشته شده بود و جمع پست های مربوط به این دو مکان در این وبلاگ را به ۹ رسانده بود از نظر خودم حجم مطلب نوشته شده برای پست امسال کافی بود ولی بعضی از دوستان به این قضیه اعتراض کرده و حجم و محتوای پست امسال را نامناسب دانستند. اعتراض هم بیشتر به مطالب عنوان شده در مورد مشکلات این سفر برمیگشت و معتقد بودند که خوانندگان فکر خواهند کرد که کل برنامه امسال به کل کل و جنگ و دعوای بر و بکس قدیمی با افراد جدید و یا عملیات امداد و نجات گذشته است.
جناب ما هم که طاقت نارضایتی دوستان را نداریم بر آن شدیم تا مطالبی فرحبخش در این رابطه مرقوم کرده و کمی سر به سر دوستان گذاریم تا دیگر ما را به نوشتن مطالب اینچنینی ترغیب نفرمایند.
گروه نی گا ۸۹

افراد حاضر در برنامه امسال ۱۲ نفر بودند که ۶ نفر از آنها برای اولین بار به این منطقه می آمدند. این افراد به ترتیبی که در عکس مشاهده میشوند از سمت راست عبارتند از کامران، محمد، بابک، مسعود، علی-ب، نادرالحکما دواساز، رضا، شهاب، مهرداد، فرهاد، سیامک و نفر نشسته در جلو هم علی-م.
شهاب، سیامک، رضا و مهرداد از دوستان جدید ما بودند که به واسطه آشنایی من و شهاب در محیط وبلاگ به این برنامه آمده بودند و من آنها را با نام گروه رهنورد خواهم خواند.
کامران
آشنایی من و کامران به اولین سفر من به دریاچه گهر مربوط میشود. به طور کلی من در برنامه های ماهیگیری بسیار خشک و سرد بوده و سر صحبت با کسی را باز نمیکنم ولی خبط باجناق من در آن سفر منجر به آشنایی ما با کامران و همراهانش و ایجاد یک رابطه دوستانه صمیمی گردید به شکلی که کامران بدل به عزیزترین و صمیمی ترین دوست من در سالهای اخیر و یار ثابت ماهیگیری من گردید.

کامران
شخصیت قوی و خونگرم او در جمع دوستان جلوه ای خاص داشته و خاطرات شیرینی که از سالها حضور در اقصی نقاط ایران و برنامه های متعدد ماهیگیری بیان میکند گرمی بخش محفل شبانه گروه ماست.
کامران در سالهای جوانی ورزشکاری سخت کوش بوده و در رشته های واتر پلو، جودو و بدن سازی فعالیت میکرد و بدنی عضلانی و ورزیده داشت. خاطره ای که از اولین روزهای آشنایی ما و جملاتی که در اولین مشاهده او در حال شنا بر زبان راندم هنوز هم مایه خنده جمع میباشد. جملاتی که به تشبیه ۱۱۰ کیلو ماهیچه و عضله او با خرس میپرداخت و البته پشم و پیلی خرس کمی کمتر از کامران بود!!!!

کامران و علی
البته الان با افزایش سن از یک طرف و مشغله کاری از طرف دیگر که امکان و وقت ورزش مرتب را از او گرفته، وزنش کمی بالاتر رفته و مشکلات زیادی را در زمان کوهپیمایی به او تحمیل میکند ولی او همیشه با رویی بشاش و خنده رو تمامی سختی ها را تحمل کرده و مایه دلگرمی سایرین میباشد.
محمد
او جوانترین فرد گروه ما بدون در نظر گرفتن اعضای گروه رهنورد بود. این اولین سفر اینچنینی او به محیطی دور از جاده و شهر و روستا بود که از بخت بدش در دل محیط خوفناک دره نیگا میگذشت. البته فرقی هم نمیکرد. او آمده بود تا ضمن یاد گرفتن ماهیگیری در رودخانه، مردانگی و دل و جراتش را هم به اطرافیانش ثابت کند. البته شب اول نزدیک بود که همه چیز را خراب کند ولی با دادن کیسه خواب خودم به او و کمی هم صحبتهای آرام بخش تا زمان خواب او، با چهره ای متفاوت در روزهای بعدی مواجه شدیم و محمد رینگو برای خودش جولانی میداد.

محمد و اولین ماهی صید شده اش
با توجه به آنکه بیشتر وقت من در این سفر به آموزش ماهیگیری به افراد جدید مثل خود محمد و راهنمایی افراد در مسیر های کنار رودخانه و نشان دادن چاله آبهای آن به همراه حذر از پرتگاهها میگذشت عملا فرصت زیادی برای عکاسی نداشتم که محمد به خوبی این مشکل را رفع کرده و در زمان حضور عکسهای متعدد و زیبایی از محیط و افراد انداخت که من هم از آنها استفاده میکنم.

محمد و ماهیهای صید شده توسط ...
در اولین روز حضور در محیط دره محمد هم یکی از چند تازه واردی بود که برای استحمام به داخل رود وارد نمیشد و عنوان میکردند که با آب سرد مشکل دارند ولی در روزهایی آخر بقیه باید تلاش میکردند که این حضرات را از داخل آب بیرون بیاورند.

محمد
در مورد محمد ما متوجه شدیم که فعالیت مغز وی با رسیدن به ساعات پایانی روز و به تاریکی گراییدن محیط دچار فورانهایی دوره ای میگردد که خود را به صورت پرسشهایی کاملا جدی و با قیافه حق به جانب از موضوعی بدیهی و ساده نشان میدهند. در این زمان اگر شنونده به عمق سوال وی پی نبرده باشد مسلما هنگ کرده و به صورت قوزفیش در گوشه ای ولو میشود ولی من و فرهاد و کامران در اینگونه موارد سریعا دخالت کرده و جلوی تلفات بیشتر را میگرفتیم.!!!
علی-ب

علی
علی باجناق فرهاد بوده و برای دومین بار در این برنامه شرکت میکرد. او که سال گذشته به آموزش لانسه کشی زیر نظر من پرداخته بود این سفر را بیشتر به گردش و استفاده از مواهب طبیعی دره منجمله آب شفاف و گوارای رودخانه گذراند. مشکل اینجا بود که بر خلاف محمد، بیرون کشیدن او از آب با آن هیکل تنومند کار هر کسی نبوده و به یک جهاد رزمی نیاز داشت.

علی
البته او در این برنامه مسئولیت آماده کردن صبحانه را هم به عهده داشت که خیال ما را از این بابت راحت کرده بود. البته به غیر از صبحانه اولین روز برگشت ...

علی در حال آماده کردن صبحانه
علی-م
دوست و همکار کامران است که او هم برای دومین بار در این برنامه شرکت میکرد. سال گذشته در مورد او و خصوصیاتش کم ننوشتم. خصوصیاتی که با دیدن این عکس کاملا نمایان میگردند. حال اضافه کنید به آن خصوصیات فیگور گرفتن های متعدد و عجیب و غریب او در جلوی دوربین عکاسی و طلب ممتد عکس که مخ آدم رو میسوزونه. پارسال سبیل آقا کم بود، امسال ریش هم به اون اضافه شد که میگفت برای لطیف شدن پوست صورتش پیش از ازدواج است. آخر او یک ماه پس از برگشت از این سفر بر سر سفره عقد نشست. مبارکش باشد.

علی
البته من و کامران و فرهاد تلاش زیادی کردیم تا در این مدت کم بعضی از مسائل مهم زندگی متاهلی را به وی حالی کنیم که به احتمال قریب به یقین ناکام ماندیم.

علی
برای اثبات این مدعی هم عکسی از شیرجه او در رودخانه را نشان میدهیم که بررسی ها و مقایسه آن با فیلمی که از شیرجه سال گذشته او در دست داریم بیانگر هیچگونه پیشرفتی در این زمینه میباشد و ما را کماکان در انتخاب نام وزغ و یا مارمولک آبی برای او دودل گذاشته است.

شیرجه زدن به سبک علی
فرهاد
فرهاد اولین برادر من و باعث و بانی آشنایی من با ماهیگیری ورزشی بود. به هر آبی که میرسیدیم او سریعا نخ وقلابی تهیه کرده و شروع به ماهیگیری مینمود. بعدها چوب و چرخی هم خرید که نتوانست از آن استفاده کند پس آنرا به من بخشید. با همان چوب و چرخ من قدمهای اول را در آموزش ماهیگیری برداشته و به سرعت پیشرفت کردم. بعدا آن چوب و چرخ را به او برگرداندم و در نهایت برادر دیگرمان آنرا در یک تاکسی در شهر اصفهان جا گذاشت تا خیال ما از بابت آن آسوده باشد.

فرهاد
او علیرغم مشکل دیسک کمر امسال هم با نگرانی و اما و اگر همراه ما آمد. پیش از عزیمت، او به مدت یک هفته کمردرد داشت و تا زمان راه افتادن هم کاملا خوب نشده بود به گونه ای که حتی به جای او من پشت رل ماشینش نشسته و تا مقصد رانندگی کردم. خوشبختانه با قرار دادن کوله پشتی بر پشتش به منظور شروع راهپیمایی کمر درد او کاملا بهبود یافت. انگار تنها فشار کوله پشتی بر گودی کمرش رو نیاز داشت.

فرهاد
فرهاد ماهیگیر خوبی است، خصوصا زمانی که پایه کری خوانی هم جور باشد که امسال با حضور مسعود کمبودی از این نظر نداشتیم.

فرهاد و مسعود
مسعود
آشنایی من و مسعود، همانند کامران به اولین سفر من به دریاچه گهر مربوط میشود. او ۱۶ سال از دوران جوانیش را در ایالات متحده آمریکا به تحصیل و کار اشتغال داشته و هنوز هم روحیات و حال و هوای آنطرف را دارد. خصوصا علاقه او به طبیعت و جانداران که در آن محیط و دوران شکل گرفته است نمود بارزی دارد.
مسعود مسن ترین فرد در گروه ما میباشد ولی به نظر می آید سالهای حضور در ینگه دنیا در عمر او محاسبه نشده و هنوز قیافه و اندام ورزیده یک جوان ۳۰ ساله را دارد. بزرگترین خصیصه او در جمع ما ظرفیت بالای شوخی او میباشد که به راحتی شوخیهای ما در مورد گذشته آمریکاییش را شنیده و میخندد. از طرفی حضور من یا فرهاد هم بدون نیاز به اعلام و به خودی خود یک مبارزه تن به تن ماهیگیری را باعث میشود. البته مسعود ماهیگیر زبر دست و قابلی است ولی شنیدن شرح ماهیهای بزرگی که از دستش فرار میکنند هم لذت خاصی دارد.!!!

مسعود
بابک
بابک از دوستان جدید کامران و مسعود بود که او هم مدتی در کانادا زندگی کرده و مجددا به ایران برگشته است. خودش در خاطراتش عنوان میکرد که ماهیگیر خوبی است (البته احتمالا نه در داخل ایران) و تنها فرد گروه بود که وسایل فلای فیشینگ هم با خود آورده بود. این برنامه اولین حضور او در این منطقه بود که در آن بیشتر نقش مهمان را بازی میکرد.!!!

بابک
اعضای گروه رهنورد

گروه رهنورد
شهاب
شهاب یکی از خوانندگان قدیمی وبلاگ دواساز بوده و مدتها بوسیله کامنتها و ایمیل با هم در ارتباط بودیم تا آنکه به بهانه این سفر بالاخره او را ملاقات هم کردیم.
او مهندس نرم افزار و برنامه نویس قهاری است و با توجه به زندگی در شهر کرج، دارای تجارب بالایی در صید ورزشی قزل آلا در رودخانه کرج میباشد. شخصیت دوست داشتنی و روحیه آرام او خیلی به دلم نشست ولی یک ایراد بزرگ داشت: ساعت ۶ صبح از خواب بلند میشد که برای شرکت در برنامه های بعدی ما باید این اخلاق را اصلاح کند.!!!

شهاب
سیامک
سیامک از دوستان قدیمی شهاب و نویسنده وبلاگ رهنورد است که من هم از نام این وبلاگ برای آنها استفاده کردم. او از علاقه مندان کوهپیمایی، طبیعت گردی و عکاسی در طبیعت بوده و یقین دارم که در آینده وبلاگ او با کمی کار بیشتر به یکی از نمونه های حوزه گردشگری بدل خواهد شد.
سیامک هم همچون من بیشتر در پشت دوربین به عنوان عکاس حضور دارد و در این سفر هیچ عکس تکی از او برای قرار دادن در وبلاگ موجود نبود.

سیامک و شهاب
رضا
همکار شهاب و به همراه مهرداد جوانترین افراد گروه بودند. او بر خلاف محمد کم حرف ترین فرد گروه بود و در روزهای اول به ندرت صحبت میکرد ولی در عوض همیشه لبخند زیبا و دوستانه ای بر لب داشت. در روز اول او هم ادعا میکرد که در صورت شنا در آب سرد بدنش کهیر میزند ولی تا روز آخر به جمع عاشقان آب اضافه شده و از هر فرصتی برای آبتنی استفاده میکرد.

رضا
با وجود آنکه ماهیگیری بلد نبود ولی از لوازم و رفتارش کاملا مشخص بود که سابقه کوهنوردی و طبیعت گردی دارد. یکی از فوتوژنیک ترین افراد گروه بوده و به نظر من زیبا ترین عکسهای انفرادی گروه را سیامک از او انداخته است.

رضا

رضا
مهرداد
اوهم از جوانترین و سبک وزن ترین افراد گروه بود و بیشتر به همراه سیامک به گردشهای اکتشافی و کوهنوردی در منطقه مشغول بودند. او و سیامک تنها افراد گروه بودند که در روز سوم برنامه تا دریاچه گهر بالا رفته و بازگشتند. جالب ترین نکته در مورد او فیگور گرفتن در برابر دوربین بود. همه عکسهای او با یک ژست ثابت و پهلوانانه در مقابل دوربین انداخته شده است. ژستی که بیشتر مناسب افرادی با وزن حداقل دو برابر او بود.!!!

مهرداد
قابلمه
قابلمه یکی از لوازم اصلی سفر ما محسوب میشود. مگر میشود آدمهای پر خوری مثل ما بدون قابلمه به طبیعت پا بگذارند؟

قابلمه
البته عکس قابلمه همیشه برای من یادآور خاطرات تلخی میباشد. خاطرات سابیدن و سفید کردن مجدد آن برای به دست آوردن دل عیال گرامی جهت اخذ اجازه برای همراه بردن آن در سفرهای بعدی!!!!

چادرها
در این سفر از ۴ چادر استفاده شد که چهارمیش در عکس جا نشد.!!!
+ نوشته شده در سه شنبه دوم شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۵۸ ب.ظ  توسط نادرالحکما دواساز